ღ ღ ღکلبه ی تنهایی هامღ ღ ღ

چشم به راه توام که توکی می آیی...

 

خدايا!
من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت، كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه، كه دنيا زير چشماته
...
يه عمره يادمون رفته، زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي، كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا، بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن، يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن...

 

 

می دانی

یک وقت هایی باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تـعطیــل است ...

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی ...

در دلـت بخنــدی

به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت

صف کشیده اند ...

آن وقت با خودت بگویـی

بگذار منتـظـر بمانند

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:45 توسط پریا| |

چگونه می شود از خدا گرفت

چیزی را که نمی دهد ؟!!

می گویند قسمت نیست ، حکمت است...

من قسمت و حکمت نمی فهمم

تو خدایی ، طاقت را می فهمی

***


وقــتے می گویم : خــدانـگهـدار ...

یعـنے دســتـم ر بـگــیـر !

آغــوشـت را به من هـــدیه ڪـــن ؛

وبـا یــک دنـــیاعــشــق بــگــو :

بے من دوام نـخــواهے آورد.

***


 

تنها بودن قدرت می خواهد ....

 

 

 

 و این قدرت را کسی به من داد ، که روزی می گفت :

 

 

 

 

تنهایت نمی گذارم

 

 

***

 


برای نبودن که . . .

همیشه لازم نیستــــــــــ راه دوری رفته باشی


میتوانی همین جا


پشت تمـــــــــام ِ بغضهایت ، گم شده باشی

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:23 توسط پریا| |

و خدایی هست...

 


 

خورشید را می دزدم

 


فقط برای تو!

 


میگذارم توی جیبم

 


تا فردا بزنم به موهایت

 


فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!

 


فردا تو می فهمی

 


فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!

 



آخ ... فردا!

 


راستی چرا فردا نمی شود؟

 


این شب چقدر طول کشیده...

 


چرا آفتاب نمی شود؟

 


یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟

 

 


شل سیلور استاین

نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت 15:6 توسط پریا| |

بسم رب الرحيم

 

 


 

ما را که درد عشق و بلای خمار کشت

 

يا وصل دوست يا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت

عيسی دمی کجاست که احيای ما کند

 ****

خواستم هرچه را که بـــــوی تو میداد بســوزانم
 جــانم آتـــش گــــرفــــت ... !!!

***

بگذار جهانیان چهره ی دیگری از من ببینند

می خواهم دروغ بگویم

دلم هیچ هوایت را نکرده است...:(

 

 

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:32 توسط پریا| |

و خدايي هست..

 


"عاشق" که میشوی ،
همه چیز "بی علت" می شود ...
و تمام دنیا "علـت" میشود ،
تا "عـشق" را از تو بگیرد ..

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:27 توسط پریا| |

خدايا

...

 


دلم به اندازه دنيا گرفته

و حالم از اين گرفتگي هميشگيش ديگه به هم مي خوره

...

نوشته شده در دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:,ساعت 9:48 توسط پریا| |


Power By: LoxBlog.Com